من عاشق خدایم(((عشق دلم خدائیست)))
 
 

 عکس   مجموعه ای اس ام اس های گلچین شده برای تبریک روز تولد

 

بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. تولدت مبارک

تمام وجودم را در قلبم ، قلبم را در چشمانم ، چشمانم را در زبانم
خلاصه می کنم تا بگویم روز تولدت مبارک

نون و پنیر رامک جیگر تولدت مبارک

عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه
زنـدگیـم بـا بودنـت درسـت مثـل بهـشـته
تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک
عـــزیــزم دوستـــت دارم ، تولدت مبارک

اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی ، اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی
اگه ستاره بودی روشن ترین بودی و تا زمانی که دوست منی عزیز ترین هستی. روز تولدت مبارک

روز تولدت ستاره ها دمیدند ، پرستوهای عاشق به خونشون رسیدند
روز تولدت بخت من از راه رسید ، نیمه جونی،جون گرفت تشنه به دریا رسید
تکرار حرفهای منی مثل سرود زندگی ، عشقت شده برای من بود و نبود زندگی

داره بارون میاد خوب که نگاه کردم هوا که ابری نبود …
اون فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن…
آخه یکی ازشون کم شده ، مهربون ترین تولدت مبارک

گل غنچه کرد و غنچه شکفت و خداوند در بهترین روز تاریخ زیباترین هدیه اش را به ما داد

دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره ، هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره
تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره ، اگرچه از راه دور هیچ فایده ای نداره

در باغ جهان، دلم گلی می جوید ، امروز گل سپیده ات می روید
امروز دلم دل ای دل ای میخواند ، چون میلاد تو را خـدا مبارک گویـد

وجود زیبایت وارد دنیا می شود ، هدیه سالروزش این آوا میشود
عاشقی چون من بی پروا می شود ، در شعر تولد غرق رویا میشود
اینگونه سالی دگر ازعمر تو آغاز میشود

باشی نباشی پیش من تو بهترین هم نفسـی ، هر جای دنیا که میری به آرزوهات بـرسی
روز تولد توئه میـلاده هر چی خاطره ، روزی که غیره ممکنه هیچ جوری از یادم بره

زیباترین چشم انداز تندیس نگاه توست و قشنگترین لحظه لحظه روییدن توست
سالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک میگویم

خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است
تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی
زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا ، تولدت مبارک

امروز هوا دوباره ، حس قشنگی داره
نم نم عشق و مستی ، از آسمون میباره
ای گل گلدون من ، هزار سال زنده باشی
بسته به تو جون من ، تولدت مبارک

نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را ، نمی دانم که حس کردی سکوتم را
ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم ، وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم
عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود ، تولدت مبارک

الهی جاده زندگیت هموار ، آسمان چشمانت صاف و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشد
و هیچ وقت از دنیا خسته نباشی . . . تولدت مبارک


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:29 :: توسط : ابوالفضل

((((مثلث برمــــــــــــودا))))



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 15:29 :: توسط : ابوالفضل

چنان عشقت پریشان کرد ما را

که دیگر جمع نتوان کرد ما را


سپاه صبر ما بشکست چون او

به غمزه تیرباران کرد ما را


حدیث عاشقی با او بگفتیم

بخندید او و گریان کرد ما را


چو بربط بر کناری خفته بودیم

بزد چنگی و نالان کرد ما را


لب چون غنچه را بلبل نوا کرد

چو گل بشکفت و خندان کرد ما را



به شمشیری که از تن سر نبرد

بکشت و زنده چون جان کرد ما را



غمش چون قطب ساکن گشت در دل

ولی چون چرخ گردان کرد ما را



کنون انفاس ما آب حیات است

که از غمهای خود نان کرد ما را



مرا هرگز نبینی تا نمیری

بگفت و کار آسان کرد ما را



چو بر درد فداقش صبر کردیم

بوصل خویش درمان کرد ما را



بسان سیف فرغانی بر این در

گدا بودیم سلطان کرد ما را



نسیم حضرت لطفش صباوار

به یکدم چون چون گلستان کرد ما را



چو نفس خویش را گردن شکستیم

سر خود در گریبان کرد ما را



کنون او ما و ما اوییم در عشق

دگر زین پس چتوان کرد ما را


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 15:5 :: توسط : ابوالفضل


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 15:4 :: توسط : ابوالفضل

سلام___________000000__سلام__________000000
__________000000000000______000000000000
______000000000000000000__000000000000000000
____00000000000000000000000000000000000000000
___00000000000000??000000000??00000000000000
__000000000000000??000000000??000000000000000
_0000000000000000??000000000??0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000___000000000000000000000___0000000000
__000000000___000000000000000000000___000000000
___000000000___0000000000000000000___000000000
_____000000000___000000000000000___000000000
_______00000000____00000000000____00000000
__________0000000_______________0000000
_____________0000000000000000000000000
_______________000000000000000000000
__________________000000000000000
___________________000000000000
______________________000000
_______________________0000
$?????? من آپــــــــــــــــــــــــ ـــم
$?????? من آپـــــــــــــــــــــ ــــــم
$?????? من آپـــــــــــــــــ ــــــــــم
_$?????? من آپــــــــــــــ ـــــــــــــم
___$?????? من آپـــــــــــــ ــــــــــــــم
______$?????? من آپـــــــــــــ ــــــــــــــم
________$?????? من آپــــــــــــ ـــــــــــــــم
___________$?????? من آپـــــــــــ ــــــــــــــــم
_____________$?????? من آپـــــــ ــــــــــــــــــــم
______________$?????? من آپـــــ ــــــــــــــــــــــم
______________$?????? من آپـــ ــــــــــــــــــــــــم
______________$?????? من آپــــــ ـــــــــــــــــــــم
_____________$?????? من آپـــــــــــ ــــــــــــــــم
___________$?????? من آپــــــــــــــ ـــــــــــــم
________$?????? من آپـــــــــــ ــــــــــــــــم
______$?????? من آپــــــــــــ ـــــــــــــــم؟
نظر فراموش نشــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــه


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 15:1 :: توسط : ابوالفضل

الهی ! هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتي ...
الهی ! از تو تنها تو را مي خواهم ...
الهي ! چون تو حاضري چه جويم ... و چون تو ناظري چه گويم ...
خدايا ! مرا به خاطر شکايتهايم ببخش ...
خدایا ! از تو به خاطر آنچه برايم مقدر کرده اي متشکرم ...
الهي ! آن خواهم که هيچ نخواهم ...
خدايا! ما اگر بد کنيم، تو را بنده هاي خوب بسيار است، تو اگر مدارا نکني ما را خداي ديگر کجاست؟
الهي ! درمانده ام از دست خويش و به مدد فيض تو محتاجم ...
خدای من ! عاقبت همه ما را ختم به خير بگردان ...
الهي ! اگر من از تو جز تو خواهم، فرق ميان من و بت پرست چيست؟
خدایا ! آرامشي عطا فرما تا بپذيرم آنچه را که نميتوانم تغيير دهم ...
خدایا ! شهامت عطا فرما تا آنچه را مي توانم تغيير دهم ...
معبودا ! تو كيستي كه من اينگونه بي تو بي تابم ...
معبودا ! مرا بيشتر از پيش عاشق خود بگردان ...
خالقا ! بهتر آنست که جز تو کسي را براي خويش و به نام خويش مخوانيم یاریمان ده ...
پروردگارا ! عظمتت را شکر؛ شکوهت را سجده و مهربانيت را سپاس ....
خدايا ! به من صبر و بینشی عطا فرما تا در مشکلات و مصائب هم شاکرت باشم ...
خدايا ! مرا تنها وامگذار که تو بهترين دادرسي ...
خدايا ! مرا به گونه اي بساز و شکل بده و بتراش که مايه شرمساري تو نباشم ...
خدايا ! به ما معرفتي عطا كن تا بتوانيم آنطور كه تو مي پسندي زندگي كنيم ...
خداوندا ! اگر داشته هایم ذليلم مي کند ندارم کن ...
خداوندا ! اگر کاشتم اسير چيدنم مي کند بي کارم کن ...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 16:34 :: توسط : ابوالفضل

سلام به دوستای عزیز و گرامیم

بشار جون؛راضیه؛مسعود؛مرتضی؛الناز و بقیه دوستان

بخدا شرمندتونم که اینقدر دیر به دیر میام اما واقعاً چند روزیه اصلاً دسترسی به اینترنت برام مشکل شده

به امید خدا یواش یواش درس میشه!



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 21:35 :: توسط : ابوالفضل


براساس یك ماجراى واقعى
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى كه درهمسایگى ات دفن شده بودند.
در وزن ثابت زمان، پیاله پیاله گلاب ازچشمان آبى ام مى گرفتم وغبار روى سنگ قبر بى نامت را پاك مى كردم. سكوت مرگ آور قبرستان لبخندهایم را بى رنگ مى كرد.
مروارید هاى بدلى از گردنبند زمان مى ریخت، مثل روزهایى كه ازعمر دوازده ساله ام جدا مى شد.
یادم مى آید از همان لحظه هایى كه چشم گشودم جاى دست هایت روى شانه هاى یخ زده ام خالى بود.
وقتى بچه هاى هم سن و سالم ترس ها و شادى هایشان را با مادرانشان قسمت مى كردند من بودم و تنهایى.
یك روز بابا نشانى قبرت را داد.
مثل همه آدم هایى كه نمى دانند چطور باید مرگ بابا و مامان بچه اى را به او حالى كنند بابا هم مانده بود چطور این خبرتكان دهنده را به من بگوید.
اما بالاخره گفت و از آن روز به بعد من ماندم و سنگ قبرى تنها.
وقتى بادهاى ملایم شروع به وزیدن مى كردند بابا غصه دار مى شد.
مى گفت مامانت عاشق بادهاى بهارى بود و براى همین اسمت را «نسیم» گذاشتیم.كاش مى دیدى در آن روزهاى یكنواخت چطورهر روز دوان دوان یك راست از مدرسه راهى قبرستان مى شدم.
بچه ها خستگى هایشان را به خانه مى بردند و من به گورستانى سرد...
آن ها سیر تا پیاز آن چه را دركلاس درس گذشته بود كنار اجاق هاى گرم و دیگ هاى پر از غذاى مادرانشان تعریف مى كردند و من تنهاى تنها كوله بارم را به نقطه اى پر سكوت مى آوردم.
سكوت؛ مادر! سكوت.سكوت اندوهناكى كه ازسینه هر قبر بلند مى شد دلم را به هم مى ریخت.
شب ها خواب بیدارى مى دیدم.
انگارهیچ وقت بیدار نبودم.
بابا مى گفت سال ها پیش در شهرى بزرگ خانه اى داشتیم اما بعد از مردن تو این ده را براى رسیدن به آرامش و فراموشى روزهاى گذشته انتخاب كرده است.
وقتى بزرگ تر شدم بابا از روزهاى عاشق شدنتان هم برایم كمى گفت. هرچه صندوقچه قدیمى روى طاقچه را زیر و رو كردم یك عكس بیشتر از تو پیدا نكردم.
عكس را در كیف مدرسه اى ام مى گذاشتم و با خود به هر طرف مى بردم.
فكر مى كردم اگر بزرگ شوم شبیه تو زیبا و موطلایى خواهم شد!
دلم نمى خواست بچه ها بدانند مامان ندارم. اما یك روز حالم درحیاط مدرسه بد شد.
خانم ناظم گفت سرایدار را بفرستید بابایش را بیاورد.
شك كردم.
آخر اگر این اتفاق براى هر كدام از بچه هاى دیگر مى افتاد خانم «فنایى» -ناظم - زودى مادر بچه ها را صدا مى زد.
همان موقع بود كه فهمیدم همه شاگرد و معلم ها مى دانند من مامان ندارم.
از آن روز به بعد دیگر دلم نمى خواست پا به مدرسه بگذارم.
مى دیدم همه با من مهربانى مى كنند اما نمى فهمیدم همه از روى ترحم است.
بچگى بود و یك دنیا فكر نپخته.
بهار و عید داشت مى آمد ،
عید.
تخم مرغ هاى رنگ شده.
هفت سین و سبزه هاى تازه جوانه زده.
بوى عید اما در خانه خالى وبى مادرما نمى آمد.
حال بابا هم بهتر از من نبود.
آشفتگى و حرف هاى ناگفته درنگاهش بى داد مى كرد.
«مجنون آسمان «لیلا»ى عاشق را از زمین خانه مان ربوده است انگار... » باباهمیشه این را مى گفت. هروقت حرفت مى شد به جاى این كه بگوید مادرت؛ اسمت را بر زبان مى آورد، لیلا!
خیلى وقت پیش بالاى قبرت درخت نارنج كاشته بودم؛ با همین دست هاى كوچكم.
هرروز هوایش را داشتم. مى خواستم وقتى كنارت نبودم حس تنهایى نكنى. اسم درخت را گذاشتم نسیم. نسیمى كه شب و روز دورسرت بگردد و در فصل هاى سرد و گرم حق فرزندى را برایت به جا بیاورد.
........................
اما درست ۶ سال پیش در آخرین غروب اسفند اتفاق عجیبى افتاد. برایت هفت سین آماده كردم.
بابا این كار را دوست نداشت اما آخرش حریفم نشد و كارى را كه دوست داشتم انجام دادم.
سینى مسى بزرگى از بازار خریدم وبا جان و دل «سین» ها را برایت چیدم.
وقتى به انتهاى گورستان رسیدم یك مرتبه خشكم زد ،مثل شاخه هاى خشكیده گیلاس در زمستان.
چند كارگر با بیل و كلنگ به جان قبرت افتاده بودند.
سینى هفت سین از دستم افتاد.
به درخت نارنجى كه كاشته بودم تكیه دادم.
جیغ زدم.
با ناخن هاى ریزم بر خاك كنار قبرت چنگ انداختم.
دلم مى خواست كارگران را تكه تكه كنم.
زبانم بند آمده بود. آب دهانم خشك شده بود. اگر كارد مى زدند خونم درنمى آمد.
گفتم آهاى...! این قبر مادرمن است، ولش كنید.دست بردارید. دور شوید. چه كار مى كنید ؟
بعد از هوش رفتم. روى زمین افتادم...
كارگرها زن مرده شور را پیدا كردند و بالا سرم آوردند.
وقتى چشم گشودم خود را در اتاقكى دیدم.
با نفس بریده گفتم چطور جرأت كردید خانه مادرم را خراب كنید.
زن پیر با نگاهى پر از آرامش گفت : دخترم آن قبرخالى است !
دهانم بسته شده بود.
شاید مى خواستند با این دروغ سرو صدایم بخوابد.
اماآن ها دروغ نمى گفتند مادر !
بابا سال ها پیش این قبردروغین را براى تو خریده بود تا هر وقت از او نشانى تو را گرفتم بى چون و چرا بگوید مرده اى.
باورش برایم سخت بود و هنوزهم هست.
همان روز با صورتى خیس رفتم پیش بابا. نمى دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
كلاغ ها گاه و بى گاه مى خواندند.
تا به بابا برسم هزار و یك سؤال در ذهنم نقش بست.
آن روز مروارید هاى بدلى دیگرى از نخ پاره پاره گردنبند زمان افتاده بودند.
حقیقتى مخوف در خواب هاى بیدار و بیدارى هاى خواب آلود وجود داشت كه هنوز آن ها را نمى دانستم.
بالاخره بابا را دیدم.
شاید هیچ وقت فكر نمى كرد بى استفاده ماندن قبردروغین مادر دستش را پیش من رو كند.
گفتم بابا فقط بگو چرا ؟؟
بابا هق هق گریست.
سر زخم هاى كهنه اش با این سؤالم بازشد انگار.
آن روز غروب بابا دلش مى خواست به قعر زمین فرو رود اما به این سؤالم جواب ندهد.
با دیدن چهره در همم از پا در آمد.
دریك لحظه به اندازه هزاران سال پیر شد.
بعد برایم گفت كه چقدرعاشق هم بوده اید و در شب هاى عاشقى ته كوچه بن بست تان آه مى كشیده و لیلا لیلا مى خوانده براى چشم هاى آبى ات.
چشم هایش بى حال مى شد وقتى نامت را بر زبان مى آورد.
گویى هزاران سال عاشقت بوده و هست.
بابا قصه زیباى روزى را برایم تعریف كرد كه بالاخره برادرهایت را براى ازدواج راضى كرده بود.
بابا گفت : «زیر یك سقف رفتیم. با عشق. وقتى لیلا تو را حامله بود شرط گذاشت اگر دختر باشى نامت را بگذاریم نسیم.»
گاه لبخند كمى در هق هق و نفس هاى بریده اش شنیده مى شد. در میان گریه خندیدنش مثل خرناسه هاى یك عقاب زخم خورده بود روى تپه هاى پست.
بابا وقتى مى خواست جمله آخر را بگوید رویش را برگرداند.
«اما همین كه تو به دنیا آمدى گفت دیگر نمى خواهمت. بچه ات را بردار برو مال خودت. طلاق مى خواهم.
لیلاى من طلاق گرفت و رفت، براى همیشه.
بعد از مدتى شنیدم با یكى از دوستان برادرش ازدواج كرده است.لیلا خیانت كرد نسیم جان!
این حق من و تو نبود.
از همان روزدیگر برایم مرد.
در آن شهر بزرگ غریب هیچ آشنایى نداشتم.
پدر و مادرم درشهر دیگر زندگى مى كردند.
قبلا هشدار داده و گفته بودند لیلا تكه ما نیست بیا پى یكى از دختران شهر خودمان. اما زیر بار نرفتم. همین شد كه دستت را گرفتم و به این ده آوردمت.
همان موقع هم سنگ قبرى خالى خریدم تا هر وقت مادرت را خواستى بگویم آن جاست.
زیر خروارها خاطره.»
.....................................
مادر! حالا نسیمت بزرگ شده و در هر وزش بادهاى ملایم و ناملایم این سؤال را از خود مى پرسد كه چرا؟
دلم مى خواهد بدانم به كدامین جرم دختر یك روزه ات را براى همیشه تنها گذاشتى و رفتى ؟
هنوز براى دیدنت بر سر این قبر مى آیم.
شنیده بودم مردم گاهى به هم مى گفتند «قبرى كه براى آن گریه مى كنى مرده ندارد» اما هیچ گاه معنى این حرف را نفهمیده بودم.
هنوز هم منتظر مى نشینم.
تو را كم دارم؛ لحظه به لحظه.
به دختركان ،۱۷ ۱۸ساله هم سن خودم حسادت مى كنم.
حالا دیگر حتى در این گورستان هم كسى را ندارم.
دلم مى خواهد توهم روزى براى دختر بى تابت غذایى بیاورى كه گرم باشد مادر.در دنیاى آدم هاى زنده اى كه هنوز نفس مى كشند و زیر قبرى خیالى پنهان نشده اند. برگرد مادر!



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 17:25 :: توسط : ابوالفضل

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 17:22 :: توسط : ابوالفضل

سلام عزیزان

شرمنده که دیر به دیر آنلاین میشم و یا جواب احساسات و نظر های گلتون بهتون میدادم

چون تو این هفته باید عمل کلیه ام رو انجام می دادم بازم از همتون شرمندم

الآنم که دارم جواب میدم از طریقWi-Fi بیمارستانه!!!

بچه ها شرمندهم از اینکه دیگه دیر شده...

به بزرگواری خودتون ببخشید!!!


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 9:52 :: توسط : ابوالفضل

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ
سلام دوستان من ابوالفضل هستم مدیر این وبلاگ ازتون میخوام که با نظراتون بهم کمک کنید تا بتونم وبلاگمو بهتر بسازم ممنون.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی؛تفریحی؛م��هبی و ... و آدرس abolfazl68.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 5586
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1



Alternative content